باربدباربد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

شازده کوچولو

بدون عنوان

وقتی تو این روز روی ماهت رو دیدم تمام درد و سختی نه ماه استراحت مطلق و استرس هایی که بخاطر حفظ سلامتی تو به ما تحمیل کرده بودن رو فراموش کردم  ... تو آرامش عجیبی داشتی حتی وقتی به دنیا اومدی گریه نکردی .... کم شیر میخوردی ... زیاد میخوابیدی ... ولی به گمونم داشتی انرژی ذخیره میکردی چون دقیقا از سه ماه بعدش شروع کردی به آتیش سوزوندن تا همین الان    ...
9 شهريور 1395

حالا مرد شدی

باربدم ! امروز از تولدت سه سال و نه ماه میگذره ، تو این مدت اتفاقات تلخ و شیرین زیادی رو کنا هم تجربه کردیم ،روزهای خوب و بد ، خنده ها و گریه های کوتاه و طولانی ولی همه این روزها ما رو به تو دلبسته تر کرد وما روز به روز بیشتر و بیشتر عاشقت شدیم ... خیلی دوست دارم پسر گلم                            ...
9 شهريور 1395

خدا به ما یه فرشته داد

ساعت 8:45 روز پنجشنبه هجدهم  آبان سال یکهزار و سیصد و نود و یک ، خداوند بزرگ و مهربان با تمام  عظمتش یه فرشته ی بی نظیر  و فوق العاده به ما داد ... یه پسر کوچولو و شاد و خیلی دوست داشتنی ... از همون روز دنیای ما به طرز عجیبی عوض شد ... من مامانوی تو شدم و سروش  ،بابا سلوش شد... ازت ممنونم که شانس به این بزرگی به ما دادی امیدوارم همونجور که تو یه پسر فوق العاده برای ما هستی ماهم پدر و مادر خوبی برات باشیم عشق من ... ...
8 شهريور 1395

مامان دوباره مینویسد

سلام عروسک کوچولوی من ( البته الان دیگه واسه خودت مردی شدی سیبیل داری مرد من )  بعد از سه سال و اندی حالا که رفتی مهد کودک و برنامه های روزانه ات مرتب شد ، منم بالاخره فرصت کردم برات بنویسم  ....الان ساعت 11 شب و تو خوابی ، باربدم از اینکه خدا تو رو به ما داد خیلی خوشحالم ، تو ماهی عشقم .... ...
8 شهريور 1395

توپ نباش

                                       در جهان بی دست و پا بودن خطاست                          توپ چون بی دست و پاست  از این و آن پا میخورد   ...
19 مهر 1391

مردی به اسم بابایی

سلام گل پسرم ! امروز شما 33 هفته و 4 روزه که تو دل مامان هستی . میخوام امروز برات از یه آدمی بنویسم که مطمئنم در آینده ای نه چندان دور تو هم مثل من به وجودش افتخار خواهی کرد . میخوام برات از یه فرشته بنویسم که لباس آدما رو تنش کرده . یه مرد قوی و مهربون که تو قرار بهش بگی بابا سروش . همون طور که بابا سروش با حضورش به زندگی و شخصیت من معنا داد . زندگی و حیاط رو هم برای تو معنی کرد . بی تردید میگم اگه حمایت ها و امید دادن های بابایی نبود من نمی تونستم 8 ماه تموم با خیال راحت توی تختم استراحت کنم و به در آغوش کشیدن تو امیدوار باشم . عزیز دلم ! بابایی شغل پر مسئولیتی داره و به خاطر آینده ما خیلی کار میکنه ولی ...
19 مهر 1391

لحظه دیدار نزدیک است

                               باربد گلم ! الان ساعت 12:15 نیمه شبه همه جا ساکته و بارون میباره همه خوابن وفقط من و تو بیداریم احساس میکنم تو هم مثل من از انتظار خسته شدی ولی صبر کن کودکم لحظه ی دیدار نزدیک است . ...
19 مهر 1391